یعنی یک گلدان به جای جنگل، یک حوض به جای دریا و یک اتاق به جای قصر! همین. باور کردنش البته سختتر از نپذیرفتن حضور عطر خوش یاس در یک غروب بهاری است. این را خانم گلبهار میگوید که میخواهد یک چوب کبریت وسط یک دانه کیک یزدی روشن کند تا 20 سالگیاش را فوت کند و بعد کیک را دو نیمه کند با سرانگشتان شوق و حظ تا نیمی از آن را در دهان آقای همسر بگذارد که نامش دلنواز است. دلنواز 24 ساله و کاشیکار است. هر دو البته مهاجرند و از مزارشریف آمدهاند. دلنواز کارشناس ریاضیات و گلبهار دانشجوی کارشناسی ادبیات است. گلبهار درسش که تمام شد برمیگردند به وطن تا دبیر درس و مشق بچههای امید و انتظار باشند. راست این است میخواهیم بدانیم اینکه هر روز علاقهمندان به تجرد زیاد میشوند به خاطر کمرنگ شدن عشق و مهر و وفاست؟ گلبهار و دلنواز لحظاتی سکوت میکنند و بعد هر دو از ته دل میخندند تا من باور کنم عاشقها، خوشحالترین مردمان هستند در زمانهای که برای لشکر بیپایان جوانان دمبخت، طوفان زندگی، جوانههای عشق را برده است. پس ازدواج بدون عشق و امید هرگز؟!
- واقعا؟
آقای تنهایی 37 ساله کارمند یک شرکت دارویی میگوید حتی با عشق هم ازدواج کردن بار گرانی است وقتی آرامش رنجور و تن در روزگار خطخطی به سختی خود را راه میبرد، نه، من حاضر نیستم کسی را با خودم برای روشن کردن یک شمع به جهنم ببرم. لیلا 35 ساله که به تازگی کارش را از دست داده، با صدای خش و خسته زمزمه میکند، دو بار تا دم خانه بخت رفتم اما از فریب گریختم. چرا؟ چون لذتها سطحی و دردها عمیق است. حرفهای تنهایی و لیلا موجب کدورت خاطر پدر و مادر هر یک از آنان است چون همه آرزوهایشان حالا برای لیلا در اتاقی در خانه پدری و برای آقای تنهایی در آپارتمانی 48 متری حبس شده است. لیلا میگوید ازدواج نکردن گرچه روح را زخمی میکند اما به هیچ کس آزار نمیرساند. زوج متأهلی همصدا جواب میدهند لذت دست در دست همسر، مثل بوسیدن روی ماه است و وقتی فرزند شما را به نام میخواند:
حالتان شکوفه و بادام میشود زیر باران اردیبهشت
چیز زیادی نمیخواهم از دنیا
اگر بالشی از تافته آبی دریاچه میسر باشد و
زیراندازی از کتان سبز جنگل و
شمدی از وال ابرهای بهاری
هزار سال پیش ازدواج کردن آسانتر از گره زدن سبزه بود چون عشق گرچه اغلب یکطرفه بود یعنی این فقط آقایان بودند که میتوانستند عاشق و خواستگار شوند چون بله گفتن عروس به دلایل مختلفی آسانتر از دانه کردن انار بود اما آن ازدواجها هرچه بود آشیانه میساخت از برای آنکه ازدواج کردن یک وظیفه همهجانبه بود، پس تعداد فراریان از این آیین کهن و فرخنده به انگشتان یکدست هم نبود در محلهای که نامش قطارچیان بود و در پایین دست کوه آبی در سنندج جاخوش کرده بود. مجردی اگر بود مرد بود. من ندیدم دختری به سال مثلا 25 بهار به خانه بخت نرسیده باشد تا رفت و روب کند تا بپزد تا هرچه همسر میگوید جواب دهد؛ چشم! در این میان مادر طاووس همسایه دیوار به دیوار ما میگفت چه میشود کرد وقتی مردها از راه چشم عاشق میشوند و عاشقترین آنها ستایشگر زیبایی است، خب سهم طاووس من که زیبا نیست خانهنشینی است. طاووس مهربانتر از همه مادران عالم بود. این را بیمارانی میگفتند که او بهیارشان در بیمارستان بود. راست این است قلب جهان در سینه او میتپید، او که حقوقش را اغلب جهیزیه دخترانی میکرد که به سختی دستشان، دهانشان را میبوسید.
چیز زیادی نمیخواهم از دنیا
اگر دلی از جنس دشت میسر باشد و
عشق کمی بیشتر از تعداد کودکان جهان و
زبانی به رنگ و طراوت گل سرخ
حالا و اکنون پنداری همه فصلها برگریز است که اینگونه درخت زندگی مشترک کمبرگتر از پاییز پرسوز است. تعداد مجردها هر روز بیشتر از دیروز میشود یعنی جمعیت داوطلبان ازدواج دارد از گریزپایان از آن، عقبتر میافتد. قابل تأمل اینکه دختران بیش از پسران میل به تجرد دارند. دختری بیعلاقه به بند انگشت میگوید: من نمیتوانم مثل مادرم برای حفظ مثلا کیان خانواده، آقایی زورگو و از خودراضی را تحمل کنم. مادرش زیرلب میگوید؛ کو؟ کجاست؟ زورگو یا زورنگو! پس چنین است رسم روزگار که اکنون وضع تجرد قطعی در میان دختران محترم نگرانکننده شده است. منظور تجرد قطعی کسانی است که 50سال دارند اما هنوز بله نگفتهاند و عجیب آنکه دختران 6/1 برابر بیشتر تجرد قطعی دارند.
- یعنی؟ -
یعنی تعداد شیرینهای مجرد میانسال بیش از فردهای مجرد شقیقه سفید است. پدر و مادر یک پسر و دختر میانسال میگویند؛ مسئله این است که هیچ بیدل و بیپولی با نصیحت عاشق نمیشود. گلبهار و دلنواز میگویند؛ همنسلان دوست داشتنی مثل جوانی، مثل رویاهای لذیذتر از نان، پنیر و پسته لطفا تا پیر نشده و سرفهگو نشدهاید بله بگویید تا بهار جوانه زند تا زندگی مشترک زیر چتر باران برود تا شاعر بنویسد:
مختصر اینکه
اگر چشمی به بیپلکی آسمان میسر باشد
برای دیدنت میگذرم از شب
روزی قطبی میخواهم
همین!
*همه شعرها از صفورا نیری
نظر شما